نامه ای از آدم به ...
نامه ای از آدم به ...
ای عشق، مرا ببخش...
تو هر لحظه و هر آن از ازل تا ابد لحظه لحظه در قلبم، درونم بودی و هستی...
مرا ببخش، اگر جفا کردم و ندیدمت و هنوز هم...
مرا ببخش که حق عاشقی ادا نکردم...
مگر جز این است که خداوند زیبا "وجود" مرا با عشق سرشت، اصلا خمیر مایه ی وجود من از عشق است...
آه از جفا کاری...
ای عشق جهان را عاشق کن، بشر را عاشق کن، مگر بی عشق می شود؟ مگر بی تو می شود؟....
میدانی، بگذار اعتراف عمرم را بکنم، بگذار فریاد بزنم...
که پیش از تو ادای زندگی و عاشقی را در می آوردم...
آخر عشق تو، همه چیز را در خود حل میکند...
آخر عشقک هایی که تا به امروز دیدم در برابر عشق تو سجده می کنند...
آه ای عشق، مرا در خودت و با خود ببر، مرا نگذار بمانم اینجا در بی عشقی ها...
مگر جز این است که بشر از ازل به دنبال عشق تو بوده، به دنبال "تو" بوده، بقیه ش حاشیه است...
چه زیبا گفت آن آدم که:
*استاد کائنات کاین جهان را بساخت، مقصودش عشق بود این جهان را بهانه ساخت*
معبودم، میدانم این ذره ای از اقیانوس بی کران توست،
از تو می خواهم با تمام وجودم که ظرف قلب هایمان را بزرگ و بزرگ تر کنی و پر از خودت کنی پر از عشقت کنی همان عشق ناب...
این را برای خوم و برای بشریت می خواهم،
تو نیز ای عاشق! ببینش... و آن را برای بشریت بخواه...
به امید حاکمیت عشق در جهان...
آمین