فرهنگ و تمدن اسلامی

سیاسی فرهنگی عرفانی اجتماعی اقتصادی

فرهنگ و تمدن اسلامی

سیاسی فرهنگی عرفانی اجتماعی اقتصادی

این وبلاگ با هدف فعالیت در زمینه نهضت علمی و فرهنگی ان شاءالله با یاری خدا و حضرت مهدی(عج) شروع به کار می کند...

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

بگذار از تو بنویسم، بگذار از فراق بنویسم

بگذار از ندیدن ها بنویسم، بگذار از درآغوش نکشیدن ها بنویسم

بگذار از نگاه نکردن در چشمانش بنویسم

بگذار از حیا کردن هایش بنویسم

بگذار از دلتنگی هایی بنویسم که او در کنارت هست و تو نمی توانی...

گل شقایقم، نگاهم کن بگذار در چشمانت خیره بمانم و غرق وجود عاشقت شوم...

بگذار دستانت را بگیرم و رهایشان نکنم،

آه که چه سخت است قلبت بخواهد با او سخن بگوید اما نتواند،

آه که چه سخت است فقط جسمت در کنار جسمش باشد و فقط با کالبد او سخن بگویی و نتوانی با وجود عاشقش سخن بگویی و وجود عاشقش را در آغوش بگیری،

بگویی که چقدر دوستش داری، بگویی که چقدر وجود عاشقت را دوست دارم...

ای کاش میدانستیم و به او نگاهی می کردیم،

به عشق وجودمان نگاه می کردیم،

عشق زن و مرد نمی شناسد

کافی ست وجودی عاشق بیابی که با وجود تو هم سخن شود...

اصلا مگر عشق، زمینی و آسمانی دارد...؟

مگر جز این است که تمام عشق ها آسمانی ست، ظهوراتی از اوست و باید به او برسد، چون رسیدن قطره به دریا...

عشق پاک، زمینی و آسمانی ندارد، همه شان یکی ست...

معبودم! عشق تو اینگونه است، همان عشقی که هدیه ی زیبای تو در میان قلب ماست،

همانی که با دیدنش جذبش میشوی، جذب همان عشقی که یادگار تو در وجودش است...


و چقدر سخت است فقط جسمت در کنار جسمش باشد، فقط با کالبد او سخن بگویی و نتوانی با وجود عاشقش سخن بگویی و وجود عاشقش را در آغوش بگیری...


پس بیا تو را به عشق قسم! ببینیمش، همان عشق را، ببینیمش و با وجود عاشق یکدیگر سخن بگوییم نه با یک کالبد سرد...

و این را باید از "او" بخواهیم، از او بخواهیم بگذارد عشق درون وجودمان را ببینیم و بی او لحظه ای را به سر نکنیم...


پس بیا برای خودت، خودم و تمام بشر آن را بخواهیم،

که اگر چنین باشد چه می شود.....


معبودا! اللهم الرزقنا...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۰
صحرایی

نامه ای از آدم به ...


ای عشق، مرا ببخش...

تو هر لحظه و هر آن از ازل تا ابد لحظه لحظه در قلبم، درونم بودی و هستی...

مرا ببخش، اگر جفا کردم و ندیدمت و هنوز هم...

مرا ببخش که حق عاشقی ادا نکردم...

مگر جز این است که خداوند زیبا "وجود" مرا با عشق سرشت، اصلا خمیر مایه ی وجود من از عشق است...

آه از جفا کاری...

ای عشق جهان را عاشق کن، بشر را عاشق کن، مگر بی عشق می شود؟ مگر بی تو می شود؟....

میدانی، بگذار اعتراف عمرم را بکنم، بگذار فریاد بزنم...

که پیش از تو ادای زندگی و عاشقی را در می آوردم...

آخر عشق تو، همه چیز را در خود حل میکند...

آخر عشقک هایی که تا به امروز دیدم در برابر عشق تو سجده می کنند...

آه ای عشق، مرا در خودت و با خود ببر، مرا نگذار بمانم اینجا در بی عشقی ها...

مگر جز این است که بشر از ازل به دنبال عشق تو بوده، به دنبال "تو" بوده، بقیه ش حاشیه است...

چه زیبا گفت آن آدم که:

*استاد کائنات کاین جهان را بساخت، مقصودش عشق بود این جهان را بهانه ساخت*

معبودم، میدانم این ذره ای از اقیانوس بی کران توست،

از تو می خواهم با تمام وجودم که ظرف قلب هایمان را بزرگ و بزرگ تر کنی و پر از خودت کنی پر از عشقت کنی همان عشق ناب...

این را برای خوم و برای بشریت می خواهم،


تو نیز ای عاشق! ببینش... و آن را برای بشریت بخواه...

به امید حاکمیت عشق در جهان...

آمین



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۳
صحرایی





باز محرمی دیگر رسید....

ماه عاشقی کردن...

باز خیمه های دلدادگی برپا شد...

شهرم باز هوای محرم در سر دارد...

امشب اولین شب است...

آه ای امام عشق، این محرم را متفاوت تر از همیشه می خواهم...

میخواهم قلبم را به قلب خودتان پیوند زنید... پیوندی ناگسستنی... پیوندی آتشین...

و اما ای کربلا! ای عاشورا! کوچکمردان!! کشور مرا ببخشید! که حتی از تحریف شما هم دست بر نمی دارند...

آنان که مذاکرات ذلت بار را به شما نسبت می دهند...! افسوس و صد افسوس... که اگر کربلایی دیگر برپا شود همین ها امام را رها می کنند... وعاشورایی دیگر رقم می زنند...

پس ای محرم! ای عاشورا! به کوچکمردان!! کشورم درس ایستادگی و ذلت ناپذیری و غیرت بده...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۲
صحرایی

هو العشق

آری ای دل بسوز و آتش بگیر از فراق...

آتش بگیر که زندگی بی عشق چه ارزشی دارد...

آه! ای عشق مرا بسوزان و با خود یکی کن...

آه! که دلم هوای انقلاب 57  را کرده... آه که دلتنگ آنم... دلتنگ رهایی ها، دلتنگ عاشقی ها... آه که چه زیبابودند جوانان و نوجوانان آن زمان... به فدای قلبهای دریایی مردان کوچکی که نیمه شب در پس دیوارها، روی دیوارها، رمز عبور از ظلمات زمان را حک می کردند و... آه! ای وجودم بسوز، بسوز... به فدای قلبهای زیبایشان، آن هایی که پیغام معشوقشان را می خواستند به همه برسانند، معشوقی که عین ربط به امام زمان و الله بود.... انقلابا ننگم باد اگر تو را در این کلمات خلاصه ببینم... ننگم باد اگرحقیقت درونت را با تمام بند بند وجودم حس نکنم و  نچشم و در همین چند کلمه خلاصه شوم...

آری دلم تنگ است... دلم حال و هوای سال57 را می خواهد و البته کمی قبل از آن را... سالهایی که انسان های عاشق سر کردند و صبر کردند و جهاد کردند تا بالاخره ثمره این عشق را دیدند، همان ثمره بی نظیر و زیبایی که نامش انقلاب است...

اما صبر کن! گویی حال و هوای اکنون جهان هم دست کمی ندارد از آن زمان... همه جهان چه دانسته چه ندانسته در جستجوی منجی عشق اند... و حال و هوا دسته کمی از آن زمان ندارد... آن زمان هم انسان ها تشنه ی عدالت بودند، تشنه ی حکومت اسلامی بودند و اکنون آیا چنین نیست آیا جهان در پی عدالت و برابری نیست...؟ کمی که استشمام می کنم هوا را، هوا داغتر از سال 57 و قبل از آن است...

آری داغتر است... قلب ها محیاتر است برای دریافت عشق... و این را حال مردم جهان ثابت می کند...

راستی شنیده ام ما اکنون در یک پیچ تاریخی عظیمی قرار داریم در نقطه عطف تاریخ.... اکنون هم انسان ها و بالاخص جوانان جهاد می کنند و با دشمنان که نفاق درونی و کفار بیرونی هستند می جنگند...

جهاد اکنون جوانان هم برگرفته از سخنان ولی و نایب امام عصر است... آن زمان امام خمینی و این زمان امام خامنه ای...

جهادی که "نهضت علمی و نهضت فرهنگی" نام دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۱
صحرایی


ای عشق! مرا در برگیر...

ای عشق! آتش بزن بر هستی ام...

می خواهم فریاد برآورم، فریادی از اعماق وجودم...

بگویم تو چرا اینقدر محجور مانده ای...! اینقدر غریب...!

آری ای عشق! با تو ام، با خود تو...

چرا جهان بی خبر از توست...؟!

آه و واویلا از بی خبری....

شاعر چه زیبا سرود که:

"استاد کائنات که این جهان را بساخت

مقصودش عشق بود این جهان را بهانه ساخت..."

از ازل تا به ابد مقصودش عشق بود...

از حضرت آدم تا حضرت خاتم تا مهدی موعود....

آه ای عشق آتش بزن بر هستی ام...

من تنها تو را می خواهم...

تنها ظهور بسیار کوچکی از تو، عشق زمینی ست...

که زیبا نیست بگویم عشق زمینی،

وقتی این عشق به اصطلاح زمینی،

نشئه ای از عشق آسمانی ست...

همان عشقی که مقصود استاد کائنات بود و هست...

آه ای عشق...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۹
صحرایی


نمیدانم از چه بگویم از عشق، از بی قراری برای پرواز، از بی قراری برای رهایی، از رهایی از بند...؟

از چه بگویم...؟

براستی انقلاب ما  چه بود...؟؟؟!

براستی چه شد که انسان هایی در این مسیر گام نهادند و رها شدند و عاشق...

آری به نظرم انقلاب جز جلوه ای بی نظیر -بی...نظیر- از عشق،چیزی نبود...

چیزی جز لبریز شدن جان ها از شیدایی نبود...

دیدی انسان های قبل انقلاب را؟  به چهره هاشان نگاه کردی؟  گونه هاشان داغ از عشق است و قلب هاشان لبریز... اگر حرفم را باور نداری این بار بیشتر به چهره شان و بخصوص به چشم های بی قرارشان خیره شو...

کمی که بیشتر دل بدهی می بینی نور ابدی در قلب هایشان انفجار یافته و وجودشان را عین نور ساخته عین عشق... می دانم اگر کمی فقط کمی به چشم هاشان بنگری عشقشان را حس می کنی... میدانی چرا؟ زیرا آن عشق جان گداز درون تمام وجود تو نیز هست...این یادگار را نه تنها تو بلکه همه ی ما از قلب عاشق آن ها به ارث برده ایم... این عشق تا ابد سینه سینه بین قلوب انسان ها منتقل می شود تا..... تا اینکه وصل به اصل خود شود همان که وجودش عین عشق است و عاشق است... همان که واسطه ی فیض من و توست...

آری قسم به عشق! او واسطه ی بین ما با عشق است واسطه ی بین ما و حضرت الله است...آری اوست که کاری به رنگ چهره رنگ چشم و... ندارد اوست که نظر به نور وجودت دارد...  نظر به عشقی دارد که از ازل درون وجودت و قلبت نهادینه شده آری نهادینه... به فدایش که می خواهد همه طعم شیرین عشق را بچشند... آری اوست که عاشق است و بی صبرانه می خواهد جهان را...آری جهان را عاشق کند... عاشق او، عاشق الله...

آیا می خواهی یاریش کنی...؟ آیا می خواهی جهان سراسر عشق و زیبایی شود...؟ پس بسم الله...

چه زیبا گفت شاعر : استاد کائنات که این جهان را بساخت مقصودش عشق بود این جهان را بهانه ساخت...

حالا مفهوم این شعر را کمی بهتر می فهمم تا زمانی که عاشق شوم....

اما انقلاب، چه اسمی... منقلب...  اسم ظاهریش انقلاب بود به راستی حقیقتش چه بود...؟  حالا که کمی بیشتر فکر میکنم بهتر میفهمم باید اسمش عاشقی کردن می بود و چه بسا که هست...

ای عشق تو را قسم می دهم وجودم را در خود فرا بگیر و هر لحظه مرا در آغوشت بیشتر بفشار تا جایی که عین تو شوم، عین عشق...

میدانی! بی قرارم، بی قرار عشق...  می خواهم عاشق شوم،  باید از او بخواهم همان که واسطه ی فیض من است همان که اسم زیبایش مهدی ست... اما چگونه بفهمم چه کنم...؟

مگر می شود راه عاشقی را باز بگذارند اما وسیله ای برای گام نهادن در آن مسیر نباشد؟  نه نمی شود...

فکر کنم بدانم یکی می گفت در زمانی که امام عاشقان را همه نمی شناسند که مستقیما از خودش بخواهند،  یک وسیله یک شخص هست که او می تواند یاریمان کند برای وصل شدن به امام عشق... کسی که وجود خودش عین عشق شده و مو نمی زند و عشق از او لبریز می شود... آری یادم آمد نامش چه بود بگذار تا بگویم،

علی ؟ سید علی؟ آری سید علی...  مرا یاد امیرالمومنین امام اولمان می اندازد... خداکند غربت او را نداشته باشد... نمی دانم چگونه است،  باید بیشتر بشناسمش... تا بتوانم درکش کنم، خودش را سخنش را و...  و به واسطه قلبش به قلب امام عشق وصل شوم... آری باید بیشتر بشناسمش...

ای عشق ! خودت یاریم کن... مرا به سوی خود بخوان...  نمیدانم چه بگویم فقط می خواهم بگویم خسته ام و تنها دوای دردم تویی... درد دوری از تو ای عشق... مرا دریاب... جهان را دریاب و باور کن جهانیان بی تاب و بی قرار تو اند... این را مطمئنم و شک ندارم .... باور کن... ربطی به مسلمان وغیرمسلمان هم ندارد چه بسا همه در انتظار تواند... جهان و جهانیان را در یاب...

تمام جهان را یکی کن در خودت... یکی عین عشق...

امام عاشقان مثل همیشه مراقبم باش و دوستم داشته باش همانطور که تمام انسان ها را داری...

آخر مگر زندگی بی تو معنا دارد....

ای صاحب زمانم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۳
صحرایی


میدانی! عشق که باشد هر چه حکایت از یار کند زیباست...

وقتی عشق باشد همچو مجنونی خواهی بود که هر چه نشان از لیلی برایت آورد برایت دلنواز است...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۱
صحرایی


من تو را خواهم تو را خواهم
که شیرین تر ز تو چیزی نیابم
مست و شیدا کن مرا
هر چه می خواهی بکن با این دلم...
این دلم را خانه ی خود کن
بدون تو چه ارزش دارد این دل...
آه امامم! چه غوغایی ست اینجا
چه شوری ست در دلها
اینجا همه دل ها مستند و عاشق
همه محو تو اند
تک تک چشم ها را که می نگری مست توست شیدای توست
اماما فرقی ندارد سیاه و سفید
ترک و عرب و عجم فرقی ندارد
از هر قشری و با هر ظاهری
اماما تک تک زائرانت رنگ و بوی تو را گرفته اند
هوا، شهر ... همه و همه عطر تو را گرفته
چه سری ست که زوار تو پس از زیارتت این قدر زیبایند...؟
چه سری ست امامم...؟
امام می خواهم برای تو باشم
تمام وجودم می خواهد برای تو باشد، فدای تو باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۰
صحرایی
ای دل بی تاب چه هستی؟!
بی تاب این شیرینی ها! بی تاب این زیبایی ها...؟!

خب تقصیری هم نداری شیرینی نمیدانی چیست...!
زیبایی نمیدانی چیست...!

شیرینی عشق!

وه که چه شیرین خواهد بود و چه مست کننده...!

 معبودا! ما را عاشقمان کن...
و وجودمان را با عشقت بسوزان و پاک پاک کن...
عاری از هر چیز جز خودت...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۳
صحرایی