فرهنگ و تمدن اسلامی

سیاسی فرهنگی عرفانی اجتماعی اقتصادی

فرهنگ و تمدن اسلامی

سیاسی فرهنگی عرفانی اجتماعی اقتصادی

این وبلاگ با هدف فعالیت در زمینه نهضت علمی و فرهنگی ان شاءالله با یاری خدا و حضرت مهدی(عج) شروع به کار می کند...

روایتی با نام انقلاب.... و شاید عشق... (1)

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ


نمیدانم از چه بگویم از عشق، از بی قراری برای پرواز، از بی قراری برای رهایی، از رهایی از بند...؟

از چه بگویم...؟

براستی انقلاب ما  چه بود...؟؟؟!

براستی چه شد که انسان هایی در این مسیر گام نهادند و رها شدند و عاشق...

آری به نظرم انقلاب جز جلوه ای بی نظیر -بی...نظیر- از عشق،چیزی نبود...

چیزی جز لبریز شدن جان ها از شیدایی نبود...

دیدی انسان های قبل انقلاب را؟  به چهره هاشان نگاه کردی؟  گونه هاشان داغ از عشق است و قلب هاشان لبریز... اگر حرفم را باور نداری این بار بیشتر به چهره شان و بخصوص به چشم های بی قرارشان خیره شو...

کمی که بیشتر دل بدهی می بینی نور ابدی در قلب هایشان انفجار یافته و وجودشان را عین نور ساخته عین عشق... می دانم اگر کمی فقط کمی به چشم هاشان بنگری عشقشان را حس می کنی... میدانی چرا؟ زیرا آن عشق جان گداز درون تمام وجود تو نیز هست...این یادگار را نه تنها تو بلکه همه ی ما از قلب عاشق آن ها به ارث برده ایم... این عشق تا ابد سینه سینه بین قلوب انسان ها منتقل می شود تا..... تا اینکه وصل به اصل خود شود همان که وجودش عین عشق است و عاشق است... همان که واسطه ی فیض من و توست...

آری قسم به عشق! او واسطه ی بین ما با عشق است واسطه ی بین ما و حضرت الله است...آری اوست که کاری به رنگ چهره رنگ چشم و... ندارد اوست که نظر به نور وجودت دارد...  نظر به عشقی دارد که از ازل درون وجودت و قلبت نهادینه شده آری نهادینه... به فدایش که می خواهد همه طعم شیرین عشق را بچشند... آری اوست که عاشق است و بی صبرانه می خواهد جهان را...آری جهان را عاشق کند... عاشق او، عاشق الله...

آیا می خواهی یاریش کنی...؟ آیا می خواهی جهان سراسر عشق و زیبایی شود...؟ پس بسم الله...

چه زیبا گفت شاعر : استاد کائنات که این جهان را بساخت مقصودش عشق بود این جهان را بهانه ساخت...

حالا مفهوم این شعر را کمی بهتر می فهمم تا زمانی که عاشق شوم....

اما انقلاب، چه اسمی... منقلب...  اسم ظاهریش انقلاب بود به راستی حقیقتش چه بود...؟  حالا که کمی بیشتر فکر میکنم بهتر میفهمم باید اسمش عاشقی کردن می بود و چه بسا که هست...

ای عشق تو را قسم می دهم وجودم را در خود فرا بگیر و هر لحظه مرا در آغوشت بیشتر بفشار تا جایی که عین تو شوم، عین عشق...

میدانی! بی قرارم، بی قرار عشق...  می خواهم عاشق شوم،  باید از او بخواهم همان که واسطه ی فیض من است همان که اسم زیبایش مهدی ست... اما چگونه بفهمم چه کنم...؟

مگر می شود راه عاشقی را باز بگذارند اما وسیله ای برای گام نهادن در آن مسیر نباشد؟  نه نمی شود...

فکر کنم بدانم یکی می گفت در زمانی که امام عاشقان را همه نمی شناسند که مستقیما از خودش بخواهند،  یک وسیله یک شخص هست که او می تواند یاریمان کند برای وصل شدن به امام عشق... کسی که وجود خودش عین عشق شده و مو نمی زند و عشق از او لبریز می شود... آری یادم آمد نامش چه بود بگذار تا بگویم،

علی ؟ سید علی؟ آری سید علی...  مرا یاد امیرالمومنین امام اولمان می اندازد... خداکند غربت او را نداشته باشد... نمی دانم چگونه است،  باید بیشتر بشناسمش... تا بتوانم درکش کنم، خودش را سخنش را و...  و به واسطه قلبش به قلب امام عشق وصل شوم... آری باید بیشتر بشناسمش...

ای عشق ! خودت یاریم کن... مرا به سوی خود بخوان...  نمیدانم چه بگویم فقط می خواهم بگویم خسته ام و تنها دوای دردم تویی... درد دوری از تو ای عشق... مرا دریاب... جهان را دریاب و باور کن جهانیان بی تاب و بی قرار تو اند... این را مطمئنم و شک ندارم .... باور کن... ربطی به مسلمان وغیرمسلمان هم ندارد چه بسا همه در انتظار تواند... جهان و جهانیان را در یاب...

تمام جهان را یکی کن در خودت... یکی عین عشق...

امام عاشقان مثل همیشه مراقبم باش و دوستم داشته باش همانطور که تمام انسان ها را داری...

آخر مگر زندگی بی تو معنا دارد....

ای صاحب زمانم....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی